۰۶ شهریور، ۱۳۹۴

چطور با موفقیت شکست بخوریم


«زمین بخور، بلند شو، استخوان‌های‌ات را جا بینداز و ادامه بده.» کارت پستال‌هایی با جملاتی شبیه به این می‌خواهند به ما بگویند که شکست قابل قبول است. ولی در واقعیت ما با شکست‌های‌مان راحت برخورد نمی‌کنیم. ما از شکست بسیار می‌هراسیم. در حالی که خطاها موقعیت‌های خوبی برای کشف چیزهای تازه هستند.

موقعیت شغلی کاتیا کراوس (Katja Kraus) همواره در حال ارتقا بوده است: بازیکن بوندس لیگا، بازیکن سرشناس تیم ملی فوتبال آلمان، شرکت کننده در مسابقات المپیک، سخنگوی تیم انتراخت فرانکفورت و عضو هیات رئیسه تیم فوتبال هامبورگ. به طور غیرقابل منتظره‌ای قرارداد او در سال 
۲۰۱۱ دیگر تمدید نشد. آتیلا فون اونرو (Attila von Unruh) در سن چهل سالگی ناچار به فروش شرکت سودده خویش شد. و چون بیمه قرارداد او را پوشش نمی‌داد، دو سال بعد قرضی به مبلغ ۱۵۰ هزار یورو بر روی دست‌اش ماند.

این‌ها داستان‌هایی از شکست هستند، از حس سقوط آزاد، از حس سیلی خوردن اگو، از فروافتادن. و دانستن این که دیگران با چشم دیگری نگاه‌ات می‌کنند و برچسب بازنده به روی‌ات می‌زنند. در ذهن ما شکست موضوعی است که نمی‌بایست مطرح شود، به همراه این ترس که نکند ما خود به آن دچار شویم. وقتی که موضوع شکست به میان می‌آید، دچار نوعی نگاه تونلی (محدود) می‌شویم و دیگر فکر نمی‌کنیم که امکان دارد زمانی دوباره همه چیز روبه‌راه شود. بله، یک شکست ما را به زمین می‌اندازد، اما این که ما چه مدت و یا کلن بر زمین می‌مانیم، در کنار بسیاری عوامل دیگر به این نیز بستگی دارد که تا چه حد خود را تحت تاثیر این نوع احساسات قرار می‌دهیم.

واقعیت این است که آنچه در زمان شکست به شکل طوفان درهمی از احساسات گوناگون تجربه می‌شود، روند خاصی را دنبال می‌کند: «شکست برای روان ما به معنی رنج از دست دادن است. برای همین ما در زمان شکست، از نظر احساسی مراحلی مشابه زمانی که عزیزی را از دست داده‌ایم طی می‌کنیم.» (مونیکا گرول Monika Gruhl, مشاور در اوسنابروک.) مرحله‌ی اول، فاز انکار است. مثلن فرد به خود می‌گوید: این حکم اخراج نبود، فقط یک اخطار بود؛ حتمن اشتباهی رخ داده است؛ خیلی هم بد نبود؛ یا جملاتی شبیه به این. اما زمانی این دیوار محافظ اولیه فرو می‌ریزد و حس ترس، درد، غم و ناامیدی در فاز دوم به فرد روی می‌آورد. و سپس در فاز سوم، فرد دچار خشم و عصبانیت می‌شود: «چرا با من چنین کاری کردند!»
بخصوص افراد کمال‌گرا شدیدتر دچار چنین احساساتی می‌شوند: «آنان احساساتی مثل شرم، خجالت، تقصیر، ترس، عصبانیت و یا افسردگی را خیلی شدیدتر از افراد دیگر تجربه می‌کنند.» (یواخیم اشتوبرJoachim Stoeber، پرفسور روان‌شناسی در دانشگاه کنت.)
در فاز چهارم طوفان درون آرام می‌شود، فرد واقعیت را قبول و با آن آشتی می‌کند. و تازه در این مرحله حاضر است که خود را از دام احساسات رها کند و دوباره به سطح آب بیاید. کسی که قبل از رسیدن به فاز چهارم وارد عمل می‌شود و سعی دارد راه حل‌های فوری پیدا کند و به این در و آن در می‌زند، اوضاع را خراب‌تر می کند. کسی که منتظر می‌ماند تا به‌هم‌ریختگی ذهن و احساس اش نظم و ترتیب یابد، شانس بهتری دارد که با صدمات ناچیزتری از شکست خود بیرون بیاید. 
از این نظر، شکست مانند یک تصادف رانندگی است که در آن با اتوموبیل در دریا سقوط می‌کنیم. تنها راه نجات این است که صبر کنیم اتوموبیل به کف برسد، پنجره‌ها را پایین بکشیم، منتظر شویم که داخل ماشین پر از آب شود، نفس خود را حبس کنیم و تازه آن زمان به سوی سطح آب شنا کنیم.



پس شکست به معنای پایان نیست و لزومن هم نباید جهنم باشد. در بدترین حالت برزخ است و این که چقدر در آن می‌مانیم  بستگی به نگرش ما دارد. تفسیر ما از واقعه ناخوشایند شکست، تعیین می‌کند که آیا ما از طریق آن رشد می‌کنیم یا پژمرده می‌شویم.
ما می‌توانیم از سقوط هم چیزهای خوبی به دست آوریم. شکست نشان می‌دهد که ما جرات ریسک داشته‌ایم، چیز تازه‌ای را امتحان کرده‌ایم، ایده‌های جدیدی داشته و آن‌ها را توسعه داده‌ایم. اگر در نظر بگیریم که تکامل با مدل "کوشش و خطا" پیش رفته و نیز در اقتصاد آزاد تنها پنج تا پانزده درصد یافته‌های تکنیکی به مرحله‌ی تولید رسیده‌اند، آنگاه با شکست‌های خود راحت‌تر برخورد می‌کنیم.
 
«موفقیت یک استثنا است و شکست قاعده است.» (راینهولد باورReinhold Bauer، مورخ علم). «تجربه نشان می‌دهد که پیشرفت معمولن از تصمیمات اشتباه نشات می‌گیرد. ما نباید اشتباهات خود را محکوم کنیم، آنها مواد خام خوبی برای ساخت چیزهای جدید هستند. کسی که به خود اجازه‌ی اشتباه کردن بدهد، خلاق‌تر، نوآورتر و موفق‌تر است.» (میشاییل فرزه Michael Frese، روانشناس کار و محقق خطا در دانشگاه لونبرگ). تیم فرزه مدیریت اشتباهات را در۱۰۰ شرکت آلمانی و هلندی مورد بررسی قرار داد: «شرکت‌هایی که اشتباهات خود را به درستی مدیریت می‌کنند، یک برتری رقابتی بزرگ در مقابل شرکت‌هایی دارند که از عهده‌ی آن بر نمی‌آیند. آنها در مورد اشتباهات صحبت می‌کنند و دلایل اشتباهات را دقیق‌تر تحلیل می‌کنند.» کسی که چنین نگاهی دارد، دیگران را پس از شکست به راحتی بازنده خطاب نمی‌کند.
 
در برخی کشورها افراد با خطاها و شکست‌های خود و دیگران صلح بیشتری دارند. به عنوان مثال در ژاپن با وجود داستان مدیرانی که پس از شکست خودکشی کرده‌اند، مدارسی وجود دارند که به دانش‌آموزان خود می‌آموزند که بی‌پرده از شکست‌های خود صبحت کنند برای این که به همگی این امکان را بدهند که از آن‌ها یاد بگیرند. نام این فلسفه "کایزن"(Kaizen) است که تنها به بهتر شدن فکر می‌کند، بدون شرم و بدون خشم و ترس از چیزهایی که اتفاق افتاده‌اند و غیر قابل تغییرند.
در آمریکا شکست حتا کاملن به شکل دیگری معنا می‌شود؛ فرزه در این باره می‌گوید: «وقتی در آمریکا یک کارآفرین شکست می‌خورد آن را در رزومه‌ی خود به روشنی مطرح می‌کند، حتا کسی که دو شرکت را به ورشکستگی کشانده می‌تواند هنوز فرد قابل قبول و معتبری باشد. در آلمان چنین فردی یک انسان ویران شده است.» 
فرزه مدارا و تساهل نسبت به شکست را در شصت و یک کشور مورد بررسی قرار داده است. آلمان و سنگاپور در رده‌های آخر این لیست قرار دارند. البته فرزه معتقد است که این نگرش در حال تغییر است. هنگامی که او در دهه هشتاد تحقیقات خود را شروع کرد، در شرکت‌ها می‌شنید که چیزی به نام خطا و شکست وجود ندارد. اما حالا با او با گوش‌های شنونده و آمادگی برای یادگیری بیشتری مواجه می‌شود. با این وجود هنوز فرهنگ روبرو شدن با شکست احتیاج به کارهای بسیار دارد: «وقتی که از یک مدیر آمریکایی می‌پرسم چه اشتباهاتی را به خاطر دارد، به راحتی از آن‌ها صحبت می‌کند. اما یک مدیر آلمانی می‌گوید: اشتباه من این بود که اشتباه همکارانم را به موقع متوجه نشدم.»
 
فرهنگ‌سازیِ کنار آمدن با شکست  مهم و سودمند است، اما باید مراقب بود که از آن سوی بام نیفتیم. «اشتباهات می‌توانند یک شانس باشند، اما نمی‌بایستی تنها بر وجوه مثبت آنها تاکید کنیم. اشتباهاتی هستند که نمی‌توان از آنها چیزی آموخت. چیزهایی را مرتب فراموش کردن یا با هم اشتباه گرفتن، فقط با ساختار شناختی ما ارتباط دارد و در فضایی که با اشتباهات، بیش از حد مدارا می‌شود، محرکی برای اجتناب از خطاها و یادگیری از آنها باقی نمی‌ماند.» (اولاف مورگنرتس Olaf Morgenroths، روانشناس سلامت). اشتباه کردن یک مساله است، آموختن از آن اما مساله‌ی دیگری است که باید آگاهانه آنرا اجرا کرد. احتمالن بهترین راه جایی بین این دو است: از اشتباهات نترسیم، اما آنها را بی‌اهمیت نیز ندانیم. و زمانی که اتفاق افتادند با جدیت روی آنها کار کنیم.
 
مهمترین شرط برای شکست خوردن با موفقیت، پردازش درست احساسات منفی است، پیش از همه بدین معنا که بدرستی سوگواری کنیم: برای پروژه‌مان، هدف‌مان، ایده‌مان. اما برای تصمیم‌گیری‌های جدی تا پایان فاز چهارم صبر کنیم، یعنی تا زمانی که درک ما از واقعیت دوباره روشن شده باشد. تا آن زمان سعی کنیم به خودمان توجه کنیم، مثلن برای کاهش فشارهای جسمی ورزش کنیم. و با خود تکرار کنیم: شکست، به یک زندگی موفق و به رشد شخصیت ما تعلق دارد. به علاوه برای خود روشن کنیم که شکست‌مان چه وجوه مثبتی برای ما داشته است، مثلن اخراج از شغل قبلی میرتواند به معنای بدست آوردن آزادی برای پیدا کردن راه‌های جدید، و یا جدا شدن پدر و مادر به معنای پایان دعواهای مدام آنها باشد.
اما تمجید یا تحسین زیاد از حد از موقعیت هم درست نیست و ممکن است باعث این شود که نقشه‌های غیرواقعی برای آینده بریزیم که در نهایت موجب شکست بعدی خواهند بود. اما می‌توان به خود این را گفت که: من این شانس را دارم که در جهت دیگری فکر کنم و تصمیمات جدیدی برای زندگی‌ام بگیرم. می‌توانیم به جای کلمه "شکست" از کلمه‌ی "موفق نبودن" استفاده کنیم که دست کم، واژه‌ی موفقیت را در خود نهفته دارد.

اشتفن توماس(Stephan Thomes) در رمان خود (گذر از مرز Grenzgang) می‌نویسد: «قهرمانان من شکست خود را در ابتدا به عنوان عیب می‌بینند، اما در عین حال این را نیز حس می‌کنند که شکست تنها تا زمانی یک عیب است که آن را به عنوان یک عیب درک می‌کنند. یعنی تا زمانی که به مدل جدید زندگی خود نرسیده‌، بلکه در شکست خود فرومانده‌اند. اما به شکلی حدس می‌زنند که این امکان وجود دارد که چیزها را به گونه‌ی دیگری ببینند و به سوی جلو قدم بردارند. بدون تجربه‌های شکست, ما تبدیل به خوش‌بین‌هایی بی‌روح و سطحی می‌شدیم که هیچ داستانی برای تعریف کردن نداشتند. و تنها کسالت یک موفقیت ابدی باقی می‌ماند که حداکثر به درد یک آگهی تبلیغاتی می‌خورد.»
 
شاید در انتها تنها این مهم نباشد که از خطاهای خود یاد گرفته باشیم، بلکه مهم‌تر از آن این است که خود را بهتر شناخته‌ایم، به خود اعتماد بیشتری پیدا کرده‌ایم تا با بحران بعدی بهتر و قوی‌تر مواجه شویم. بسیاری از کسانی که در موقعیت‌های خاص زندگی با شکست دست و پنجه نرم کرده‌اند؛ می‌گویند که پس از آن به آرامش بیشتری رسیده‌اند. اگر برعکس نگاه کنیم؛ کسی که هیچوقت در زندگی با شکست جدی مواجه نشده، دچار کمبود "عدم موفقیت" است، چیزی که برای رشد شخصیت از جهت مقاوم شدن بیشتر و توانایی مدیریت سختی‌ها  بسیار الزامی است.
 
کاتیا کراوس پس از مصاحبه با افراد مشهوری که با شکست‌های بزرگی مواجه شده بودند، کتابی با عنوان "قدرت- داستان هایی از موفقیت و شکست" نوشت.
آتیلا فون اونرو جلسات گفتگوی "ورشکسته‌های گمنام" را تاسیس کرد با این شعار: «دقیقن در آن زمان که کرم ابریشم گمان کرد که جهان به پایان رسیده است، تبدیل به پروانه شد.»

خلاصه مقاله‌ای اززیلکه فرزدرف (Silke Pfersdorf)
 روانشناسی امروز، ژوئن ۲۰۱۵ ( Psychologie Heute, Juni 2015)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر